RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com |
بوی مادر روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد.... که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد. چون لود عكسهاي متحرك طول ميكشه تعداد 10 عكس رو براتون در نظر گرفتم و تا لود شدن كامل عكسها شكيبايي داشته باشين ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داره آهنگ ملايم گوش ميده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كي گفته دخترا پارك دوبل بلد نيستن؟؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عمو مراقب خودت باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خو آدم !!! اينجا جاي فيلمبرداريه ؟؟؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به اين ميگن دزد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگه آزار داري گربه رو ميترسوني؟؟؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دخترا وقتي لباس نو ميخرن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اينم آقا مورينيوس ديگه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كار ندارم كه چه گوسفند چموشيه اما دورخيزش منو كشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسي تعادل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اميدوارم اين عكسها مورد رضايتتون قرار گرفته باشه
از شما همراهان عزيز و آقاي حجواني ، مدير كليه گروه هاي مارشال هم عذرخواهي ميكنم به خاطر كم كاري
ان شاءالله ديگه از من كم كاري نميبينيد
غروب غمهاتون رو آرزومندم
تا درودي ديگر بدرود
انتخاب آقای مظهرادوای به عنوان پژوهشگر برتر تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد
در مراسمی که به مناسبت گرامیداشت هفته پژوهش در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی شهرمشهدبرگزار گردید از پژوهشگران برتر تقدیر شد که در این میان مظهر ادوای دانشجوی دکترای تاریخ؛ فعال و محقق هورامان به عنوان پژوهشگر برتر تاریخ انتخاب شد.
وبلاگ فرهنگی،تاریخی،ادبی ههورامان هانهبهرچهم باتبریک پژوهشگر برتر تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد به آقای مظهر ادوای اهل روستای سلین هورامان ساکن شهرستان مریوان آرزوی کامیابی وموفقیت روزافزون برای ایشان ودیگرجوانان وفعالان پرتلاش هورامان را،ازخداوندلایزال خواستاراست. ای قوم به حج رفته کجائید؟!:ارسالی ازآقای مدرک کریمی ای قوم به حج رفته کجائید کجائید مقصود همین جاست بیائید بیائید مقصود تو در خانه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته،شما در چه هوائید؟(مولانا ) تمایل به ردگیری مفاهیم عمیق و اندیشه های ناب بشری در دل کتابها و نوشته های فلسفی،ادبی و...دورانی طولانی است که مد شده،مخصوصاً حالا که سیل نوشته های آنلاین و آفلاین و کتابی و مطبوعاتی،حکایت هر محله و دکان و بازاری است!!!نسل ما هم که با اردنگی و ترکه و چوب و سیلی،زورچپان،وارد مدرسه و معرکه شدیم،کم کم و به ناچار،عادتمان دادند که بزرگی و عمق را از دهان کسانی بجوئیم که اهل نوشتن و کتاب و کتابخانهاند و همین باعث شد؛بتهای ذهنیمان نه در محیط ملموس دوروبر،که در شهرهای دور و بلاد بعید جای داشته باشند:ازما بهترانی که کتاب نوشته اند–شاملو،صادق چوبک،امیرحسین آریانپور،مارکس،نیما،فروغ،گارسیا مارکز،کامو،و...-آن هم نه به اتکای مطالعات پیگیر و قوام یافته که بیشتر شعارزده و از روی تعصب و دهن بینی،مثلاً شاملو را می پرستیم حتی سیگار و اعتیادش را توجیه شده می دانیم نه به پشتوانهی غور و کنکاش در کتابها و افکارش بلکه با اطمینان از به روز بودن و مد بودن نام و شهرتش،البته برای در رفتن از اتهام عدم مطالعه اش چند شعر سادهی و همه فهم وی مانند:"دهانت را می بویند/مبادا که گفنه باشی دوستت می دارم"و یا:"لبانت به ظرافت شعر/شهوانی ترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل می کند/که جاندار غارنشین/از آن سود می جوید و..."را حفظ می کنیم،غافل از اینکه،شاملو یا هر نویسندهی دیگری،مثل ما،موجودات خرده شیشهدار دوپا؛که روزی سه الی چهار نوبت،مقدار معتنابهی آذوقه را طی مراسمی مفصل و جان کن،به کودی بدبو تبدیل می کنیم،انسان و جایزالخطا بودهاند(اتفاقاً خیلی وقتها خطاهای بزرگ را آدم های بزرگ مرتکب می شوند و این حرف من نیست گواهی تاریخ است)و نباید از آنها بت و امامزاده ساخت،شاملو سهل است بزرگان فلسفهی غرب و شرق و بودا و زرتشت هم همردیف این قافلهاند.از بحث دور شدم،کتابزده بودن و چشم و دل را معتاد نوشته و کتاب کردن در بسیاری اوقات باعث می شود دیدگاه نسبی و انتقادی را که ویژگی انسان مدرن و متفکر است از دست بدهیم!!ازدست دادن بینایی درون،راه را بر کوری باطن می گشاید!!!کورباطن که شدیم، دیگر،آدمی می شویم ظاهراً عالم که بسیاری مطالب و شعار و نوشته را حمل می کند اما نگاهش تار و کج است و راه به پستوهای نمور دارد نه به پنجره ها و دریچه های گشوده به آغوش نور .
اعتراف می کنم خیلی وقتها فکر کرده ام که در خانوادهامان،چقدر بدبختیهایمان،ریشه در بیسوادی پدرم دارند و پیش خودم گله کرده ام که ای کاش پدرم دیپلم داشت،چرا که از این طریق راز دهر و ملکوت و سما را در سطرهای بیجان لبالب از تجربه و معنا و اندیشه بعد از ازدواج با مادرم حمل می کرد و هر روز جرعهای از این بیکرانه را به مشام جان ما روانه می کرد و در معیت و همدوش پدری دیپلم،در نردبانی شبیه پله های برقی پاساژهای چند طبقه،سوت زنان و بی خیال،به اشراق و معراج و پیشرفت،صعود می کردیم.پدرم و همقطاران همنسل پدرم در نظر من آدمهایی بودند که از نعمت دمخور شدن با عمق اندیشههای نظام یافتهی بشری که در دل کتابها لانه داشت،دور بودند و لاجرم موجوداتی بودند فسیل،که نه از راز زندگی بهرهای برده بودند نه بلد بودند تصمیمات درست و امروزی بگیرند و نه با اندیشهای عمیق حاضر بودند راجع به مرگ و پایان حیات فکرکنند چرا که نظام آموزشی مرا معتاد کرده بود که سراغ این مفاهیم را فقط از نوشتهها و منابع مکتوب باید گرفت؛نه در کوچه پس کوچههای خاک گرفتهی نودشه و آدمهای دم دست دور و بر!!اما روز به روز که گردونهی زمان،کودکی و خامی چندلایهی اولیه را ازمن گرفت پی بردم که همین بیخ گوشم متنی زنده وکواپاتول پوش، کتابخانهای را از فراسوی پیشا تولدم تا اکنون سی وهفت سالگیام حمل می کند که نام همیشهاش:"تاته "است فهمیدم پدر دیپلم نداشتهام،در دانشگاه باغ "دروعازا" و " بیسکی " و "سیروانسک "و"ملگاو قولی "و...با استادانی همچون:انجیر و توت و چشمه،صدهاهزار واحد رویش و برگ و بار و خزان و سرما و نوروز و آتش را در سکوتی بودایی و اهورایی، تنفس کرده–تفکر پدرم نه با واژههای پرطمطراق باب روز و روزنامه که با رفتار درست و درخور در حق یک سنجاب، گربهی پشت بام،یک نه مام،پیرزن ندارهمسایه،حس حلول بهار،گرمای همنشینیهای زمستان و قلتاخ چینی های دورهم غروبهای پشت بام و...آشیان دارد.نسل ما که بار کتاب و نوشته و سی دی و تبلت و لپ تاب و...بدجور یک بعدی بارمان آورده نیاز اکید داریم درعین احترام به نعمات دنیای مدرن با دیدی عاری از تعصب،تجربیات گذشتگان بلافصل خودمان را رصد کنیم تا آنوقت ببینیم مدرسه و دانشگاه و واحد و ژتون و ..چه ها که با اعصاب و شخصیتمان نکرد. اگر از پدر من بپرسید صادق هدایت کیست؟به احتمال قوی نمی داند که در پرسپولیس بازی می کند یا هافبک استیل آذین است یا خیر مرده یا زنده است و اینکه بوف کور را فروغ فرخزاد نوشته یا محمد رضا شجریان؟!!!اصلاً قاطی این چرت و پرتها نشده،ولی اگر از پدرم دربارهی درخت و آب و آبیاری سوال کنی،چنان به سلوک گردو و سایهی چنار و رفتار توت و انگور وارد است که نسل جدید با کیبورد و پیت بال و جنیفر و کریس رونالدو و پلی استیشن و حریم سلطان و زهرمار!
قصد من در این نوشته نه متهم کردن تمام لحظات دنیای ظاهراً مدرن اکنون است که تا خواسته باشم مدینهی فاضلهای دروغین و موهوم را در گذشتهی ازدست رفتهی چرکینی دنبال کنم،پدرم حکایتها از وضعیت فاجعه بار بهداشت و حمام و دستشویی و شپش و...از وضعیت سرسام زنان و دختران سالهای دور کودکی و جوانیش با خود دارد– که البته جای این سئوال هست که آیا وضعیت زنان و دختران از آژیرقرمز به آژیرسفید رسیده یا اسفبارتر و به وخامت رسیده است؟و به روژ لب و مانتو و تحصیل نیمه کاره و خانه نشینی رسیده است؟باید پرسید و دید و شنید –سیاه سفید جلوه دادن دنیا کار نامزدهای انتخاباتی است برای قاپیدن چند روزه ی دل مردم جهت کش رفتن آرای آنهاست نه وظیفهی این نوشته که فقط درد دل مکتوبی است.من خودم در خانه امان چند سالی است آشتی سنت و مدرنیته را در این دیده ام که با وسایلی مدرن از نوع لپ تاب و ام پی تی پلیر و دوربین دیجیتال و... پدرم و مادرم را به حرف وادارم تا هر بار کتاب نایاب درون آنها لایه لایه پرده از راز زندگی پیشینیان بردارد و هر دفعه مرا مهمان بحثی صمیمی و آموزنده کنند و برای همین،دستاورد این چند سالم چندین صد ساعت گفتگو با پدرومادرم راجع به همه چیز بوده که هنوز سر این رشته دراز است و...مثلاً از مادرم پرسیدهام که به صورت مفصل و کامل خود را معرفی کند،از کودکیش از بازیهای دخترانه از زمستان از روابط مردم،قهر وآشتیهایشان و از ظلم و مهربانی مردان و...از پدرم دربارهی شاگرد جولاییایش و از کی و به کجا و چطور می رفتهاند و چه چیزی می پوشیدند و نوروز و شادی و عزا و عروسی وماتمشان به چه ترتیبی بوده و خلاصه هر فایل را به اسم مخصوص خود با تاریخ کامل ذخیره و در چند جا مثل امانت گرانبهایی نگهداشتهام!برایم شعرفولکلور خواندهاند که در هیچ کتابی نمی توان سراغ آنها را گرفت همین چند وقت پیش مادرم نزدیک نیم ساعت تمام اشعاری را که قاطی"روله بزانی"از حفظ داشت برایمان خواند و با چه طمأنینه و آرامشی تکیه ها را به موقع ادا می کرد و می خواند و می خواند و می خواند.ویکبار هم پدرم در حین صحبت از دوران جوانی خود این اشعار را از حفظ برایم خواند: گرده دهرهره تا سهروو تاشا سهوزێم پاش مێشۆ چۆکڵهش پهی تاشا ئی دهس و ئهو دهس وهرێسو باری دۆسێوهم ههنه لا کهیڵهو زباری شێوهت مشۆوه شێوهو نازارا زڵفێت جهنگ کهرا چنی گۆشهوارا گهل گهل کناچه بهرزو سهرکاوی قهتارشا بهسهن پهی وهرهتاوی و مادرم چند روز قبلتر برایم خوانده بود : تفه تهڕێ یاوهی و کهوتێ وهروو وهی هۆرزه بۆرێوه و مهیل مهده گهدهی ئاه و ههناسهم یاوا وا دارا یا خوا لاما دۆ چی ههرزه کارا! و باز از پدرم : باڵات بهرزا و قهدت نهی مهمهت ساوی و زنجت بهی من چنی تۆما ههی ههی ههی با بنیشوو ڕات ئهگهر مهی (شاعر: بابا ههباس ) صحبت از اقیانوس مدفون زیبایی است که مفت و مسلم در سینهی نسل قدیم ما دارد به فنای همیشه می رود!می توانیم ازامکاناتی که انقلاب دیجیتال برایمان فراهم کرده به نحو شایسته استفاده کنیم تا داستان ریشه و وطن و پدر و مادرانمان بیش ازاین به تاراج فراموشی نرود.کتاب مدفون شایستهای که قصه ی من و توست،حکایت خاک،نجابت و قناعت و فقر و مرگ و استیصال و عروسی و عزا،داستان زمستان و نوروز و سایه و همسایه،گردآوری و ذخیرهی درست آن کار همگان است!
جنجالی ترین جراحی های سال گذشتهپسری که زیر پوست صورتش چشم دارد، کودکی که با نصف قلب متولد شد، قلب بیرون از سینه یک کودک، وسیعترین پیوند صورت پس از شلیک گلوله، پیوند بافت قلب یک گاو به کبد یک انسان و بازسازی جمجمه پس از یک ترور ناموفق برخی از مهمترین و عجیبترین اتفاقات مهم پزشکی و جراحی های مهم سال گذشته بوده اند.
احتمال وجود چشم زیر پوست پسر بچه بیچشم
تصویر نوزادی با قلب بیرون از سینه
عکس جنجالی: بوسیدن چادر دختر بسیجی توسط پسران بسیجیعکس جنجالی سایت تسنیم که عاقبت مجبور به حذف آن شد جشنواره تئاتر مقاومت:
شرح در عکس
خو مگه سادیسم داری کیک عقدو اینجوری میزنی
روانی
خنده خرکی که میگن اینه
خلاقیت به این میگن
قابل توجه دوست شیرینی سازمون با اون کیکش
شرح در عکس
اخبار ایران به روایت عکس
گوسفند متمدن
بازی بازی ، با شاخ گاو هم بازی؟!!!
باز هم شرح در عکس
اندر پندهای لقمان
اسب اتوبوسی
این ربطی به طنز نداره
خوشکل بود گذاشتم
اینم حال و روز منه بعد از ارسال ايميل که هیشکی نظر نمیده
اینم باز منم
واسه اونایی که ايميل نمیدن
و واسه اون شیرینی ساز .......(بوووق) با اون کیکش
اینم یه عکس متحرک واسه حسن ختام این ايميل
ای جااااااان
زمانی که ماهی بسیار بزرگ در صید ماهیگیران گرفتار میشود خوشحالی و تعجب آنها را مضاعف میسازد. به گزارش خبرگزاری فارس، زمانی که نام ماهی به میان میآید همه ما ماهی قرمز سر سفره عید و یا در نهایت ماهیهای خوراکی شمال و جنوب کشورمان که با انواع آنها آشنا هستیم در تصور خود مجسم میکنیم.
گاهی اوقات ماهیهای عجیب با چثه بسیار بزرگ در تور ماهیگیران به دام میافتند که ما را شگفتزده میکنند. ادامه مطلب (پیام های تبریک سال ) من از فردا نمیام چیست؟ جمله ای که هر سال این موقع ها دانش آموزان به همدیگه میگن بعد وقتی فرداش میری میبینی همشونم اومدن !
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
مثل ماهی پر ویتامین مثل سبزه پر از کلروفیل مثل سمنو پر از قند مثل سنبل پر از رنگ مثل سیب پر از خاصیت و مثل سکه پر از قیمت هستم ! اینا خصوصیات شخصی بنده بود ، فرستادم تا در جریان باشید …
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
شیشه عطر بهار ، لب دیوار شکست و همه جا پر شد از بوی خدا ، همه جا آیت اوست ! نوروزتان مبارک
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
ما پارسال عید نرفتیم امریکا …. امسالم نمیریم ایتالیا کلا ما اینجوری هستیم هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
اون زمانی که باباها متوجه بشن شلوار جین 20 تومن نیست اون روز، روز پیوند عاطفه هاست .
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
فرارسیدن نوروز این میراث با ارزش ایرانیها را بعدا تبریک میگم الان زوده
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
آقا تا دید و بازدیدهای نوروزی شروع نشده تکلیف ماچ ها رو روشن کنید ، بالاخره باید سه بار ببوسیم یا دوبار ؟
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
مبارکتر شب و خرمترین روز / به استقبالم آمد بخت پیروز دهلزن گو دو نوبت زن بشارت / که دوشم قدر بود امروز نوروز . . . نوروز 1394مبارک
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
این روزها اگه تو خونه باهاتون مهربون شدن به سرعت خونه رو ترک کنید ! قضیه خونه تکونی جدیه !!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
لحظه ای که سال تحویل میشه … تنها لحظه ایه که بی منت به من لبخند میزنی … کاش هر ثانیه برای من سال تحویل باشه تا لبخند همیشه مهمون لبای سرخت بمونه… سال نو مبارک گلم
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
تحویل نمیگیرم ، سالی را که بدون حضور تو تحویل شود . . .
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یـــا مـــحــول الــحــول و الاحـــوال
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
سلام میشه ازت خواهش کنم سال تحویل بیای خونمون ؟
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
ورود به این عید سعید باستانی بنا به دلایل فنی برای شما مسدود می باشد .
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
چهار دعای برتر لحظه تحویل سال / اول دعا برای ظهور آن بی مثال فرارو- دقایقی پیش عامل شهادت سرباز نیروی انتظامی پای چوبه دار در حین اجرای حکم اعدام با رضایت اولیای دم از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس، دقایقی پیش حکم اعدام عامل شهادت بابک شکفته سرباز نیروی انتظامی در حال اجرا بود که چند ثانیه پس از اجرای این حکم و در حالی که فرد محکوم به اعدام یعنی «وحید زارع» در بالای دار مجازات در حال جان دادن بود با فریاد رضایت از سوی خانواده مقتول از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.
به این ترتیب خانواده مقتول از خیر اجرای حکم گذشته و قاتل چند ثانیه پیش از مرگ نجات پیدا کرد و به بیرون از صحنه اعدام هدایت شد. عکس های مهر از این اتفاق را در زیر می بینید.
شعر سرود محلی نوروز هورامان:کاکه محمدشریف علیرمایی (شێعرهو سروودوو وێمانێ نهورۆزو ههورامانی کاکه محهمهدشهریف عهلی رهمایی)
سروودهو نهورۆزی
ساڵهی تازێنه نهورۆز ئاماوه ئاییرما نیا یانهو خهماوه به شادی گێرمێ جهژنهو نهورۆزی نهورۆز میراسهن پهی قهوم و هۆزی
دڵ بێقهرارهن ههریۆ نیازێ کۆکۆ جهم باوه ئاواتهوازێ ئاییر کهراوه جه بان و یانان دهسه به دهسه سروود مهوانان
ساڵهی تازێنه نهورۆز ئاماوه ئاییرما نیا یانهو خهماوه به شادی گێرمێ جهژنهو نهورۆزی نهورۆز میراسهن پهی قهوم و هۆزی
جه دێرزهمانان وهروو پیرۆزی ههورامان بیبه ماواو نهورۆزی پهی ساڵهی تازێ به سیاوچهمانه شاخی ههورامان کریا به یانه
ساڵهی تازێنه نهورۆز ئاماوه ئاییرما نیا یانهو خهماوه به شادی گێرمێ جهژنهو نهورۆزی نهورۆز میراسهن پهی قهوم و هۆزی
بهرزی به بهرزی ئاییر کریاوه جه دهسی ناحهز وهڵات سنیاوه پهوکهی ههورامان پڕ رهمز و ڕازهن ههر ساڵیه که مهی نهورۆزش تازهن
ساڵهی تازێنه نهورۆز ئاماوه ئاییرما نیا یانهو خهماوه به شادی گێرمێ جهژنهو نهورۆزی نهورۆز میراسهن پهی قهوم و هۆزی
محهمهدشهریف عهلیرهمایی
حکایت و داستان امروز :پیاده روی فراموش نشدنی
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر، تأسیس کرده بود زندگی میکردیم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایهای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزهای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه.
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: «ساعت پنج همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم.»
بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت پنج و نیم بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود. پدرم با نگرانی پرسید: «چرا دیر کردی؟»
آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و گفتم: «اتومبیل حاضر نبود. مجبور شدم منتظر بمانم.»
ولی متوجه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود. مچ مرا گرفت و گفت: «در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کردهام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم.»
پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جادههای تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمیتوانستم او را تنها بگذارم. مدت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علت دروغ احمقانهای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم. همان جا و همان وقت تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم. اغلب دربارۀ آن واقعه فکر میکنم و از خودم میپرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات میکرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم؟ تصور نمیکنم. از آن مجازات متأثر میشدم اما به کارم ادامه میدادم. اما این عمل سادۀ عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. این است قوۀ عدم خشونت. چیستان کوردی
جواب:
انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس زاهد نباتی انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس زاهد نباتی انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس هوشنگ مهدی انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس هوشنگ مهدی انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس زاهد نباتی انتخابات شورای شهر کامیاران مهندس زاهد نباتی ثبت حریم 20 اثر تاریخی ثبت ملی روستای پالنگان و روستای ژیوار پالنگان، سفری بیادماندنی به یک روستای پلهکانی جشن نوروز در استان کردستان روستای پالنگان گزارش یک گردشگر از تاریخ وطبیعت پالنگان دوره ارتفاع و فضای معلق (مریوان) مدیر وبلاگ مسابقات کشتی به مناسبت جام رمضان در شهرستان کامیاران جشنواره نوروزی پالنگان، از روایت شکست اهریمن تا معرفی جاذبه های گردشگری+تصویر فاصله بین کامیاران و روستای پالنگان پالنگان زیباتر از ماسوله+ عکس عکسهایی از پالنگان 2 برگزاری مراسم پر شکوه فرهنگی و هنری نوروز در پالنگان + تصاویر سفری به کردستان - روستای پالنگان (از دید یک مسافر) عکسهایی از پالنگان پالنگان،کامیاران ،کردستان کتیبه تنگی بر هورامان مسابقه دوستانه کامیاران و روانسر به میزبانی شهر روانسر برگزار شد هنرمند سیدمحمد صفایی خوا له خوش بو حه ق شناس مدیر ولاگ شعر در وصف معلم راهیابی گروه هنرهای نمایشی توسکا به چهارمین جشنواره منطقه ای زاگروس زیبا بودن در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست هرس کردن درختان فضای سبز و ایجاد فرم های جذاب و متنوع گلکاری بسیار وسیع در سطح شهر بوشهر پس لرزه های تئاتر کامیاران و گروه هنری توسکا |
خرداد 1400 3
اسفند 1395 12 دی 1395 10 آذر 1395 9 مهر 1395 7 تير 1395 4 فروردين 1395 1 اسفند 1394 12 بهمن 1394 11 دی 1394 10 آذر 1394 9 آبان 1394 8 مهر 1394 7 شهريور 1394 6 مرداد 1394 5 تير 1394 4 خرداد 1394 3 ارديبهشت 1394 2 فروردين 1394 1 اسفند 1393 12 بهمن 1393 11 دی 1393 10 آذر 1393 9 آبان 1393 8 مهر 1393 7 شهريور 1393 6 مرداد 1393 5 تير 1393 4 خرداد 1393 3 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 1 اسفند 1392 12 بهمن 1392 11 دی 1392 10 آذر 1392 9 آبان 1392 8 مهر 1392 7 شهريور 1392 6 مرداد 1392 5 تير 1392 4 خرداد 1392 3 ارديبهشت 1392 2 فروردين 1392 1 اسفند 1391 12 |